وداع یار گرامی نمی توانم کرد


که احتمال سفر زار وناتوانم کرد

زدوستان شفیقم که می رسد فریاد


ز دست دل که دگر باره داستانم کرد

ز کارنامه افعال دل یکی این است


به اعتبار که صد بار قصد جانم کرد

نه سهو می کنم از دست دل نه می نالم


که پای بند بلا یار مهربانم کرد

کنار من چو صدف پر شده ست تا به میان


ز بس نثار که چشم گهر فشانم کرد

مجال صبر ندارم ز روی خویش و عقل


هزار بار درین ورطه امتحانم کرد

مگر مربی فطرت چو پرورش می داد


به جای مغز محبت در استخوانم کرد

خرد شبی به تفرج در آمد از در ما


دمی ز دور تماشای دل ستانم کرد

چو بازدید مرا گفت حق به جانب تست


برو که بر تو ملامت نمی توانم کرد

رقیب دوست چو دشمن به کار ما برخاست


روا نداشت که ساکن شوم روانم کرد

ز شهر گفت نزاری چنان روان کنمت


که اعتبار کنند از تو وچنانم کرد

چو باد می روم اکنون اگر چه یک چندی


زمانه معتکف خاک استانم کرد